جداکردن (تفکیک) خلاف قاعدهی دستوری زن و مرد در زبان پارسی؛
این جداکردن یا فرق زن و مرد یا آقا و بانو در زبان امروز پارسی خیلی، خندهآور، زشت و طنزآلود است. شماری به ویژه خانوادهی معارف کشور گمان میکنند که این گونه، بانوان را از آقایان جداکرده احترام و ستایش میکنند. این در حالیست که ساختار دستوری زبان پارسی این روش و کنش کلامی را نمیپذیرد و این برخوردی نادرست در پیوند به زبان پالودهی پارسی است.
در دستور زبان پارسی میان مرد و زن از لحاظ جنسیتی فرقی نیست و نباید خلاف قانونمندی دستوری زبان پارسی پس از نامها، موصوفها و صفتها تای تأنیث آورد. آوردن تای تأنیث تنها پس از وامواژههای عربی درست است؛ آن هم که خود آن واژهها در زبان اصلی تای تأنیث داشته باشند. به گونهی نمونه به این ترکیبها و عبارتها نگاه میکنیم:
- رییسهی محترمه؛
- مدیرهی محترمه؛
- سرمعلمهی محترمه؛
- معلمهی محترمه؛
- آمرهی محترمه؛
اگر رعایت این قاعده درست میبود/باشد، پس باید پس از هر واژهیی، که منسوب به یک بانو باشد(از اسم جای گرفته تا صفت به جای موصوف، تخلص و هر واژهی وامی عربی یا پارسی)، تای تأنیث افزوده شود؛ مانند:
- محترمه شازیه شریفه، مدیرهی مبتکرهی مکتبهی متوسطهی رابعهی بلخیه؛
- محترمه مؤمنه مقدسه، رییسهی پرتلاشه و موفقهی مدرسهی اناثیهی بیبیعایشهی صدیقه؛
- محترمه بیبی حاجیه، کربلاییه کریمه مکرمه، وزیرهی خدمتگزارهی حج، ارشاد و اوقاف؛
- محترمه سلیمه، سویدایه، رییسهی مؤسسهی تربیهی معلمهی زینبیه؛
محترمه آزاده عرفانه، آمرهی فرزانهی مکتبهی ابتداییه امالبنینه؛
- محترمه ساجده سبحانه، سرمعلمهی فعالهی لیسهی عایشهی درانیه؛
بیگمان که بهکارگیری چنین نادرستیهای زبانی و ناهنجاریهای دستوری برخاسته از اثرپذیری زبان عربی و گرایش نادرست به آن زبان است.
در زبان پارسی برابر به ساحتار دستوری آن هیچ نیازی به اینگونه کاربردها نیست و خود نامها نشاندهندهی جنسیت افراد میباشند و گونههای درست عبارتهای بالا چنین اند:
رییس محترم، مدیر محترم، آمر محترم، معلم محترم، سرمعلم و آمر محترم.
و عبارتهای دیگر:
- محترم شازیه شریف، مدیر مبتکر مکتب متوسطهی رابعهی بلخی؛
- محترم مؤمنه مقدس، رییس پرتلاش و موفق مدرسهی دخترانهی (اناثیه) بیبیعایشهی صدیقه؛
- محترم بیبیحاجی کربلایی کریمه مکرم، وزیر پرتلاش و خدمتگزار حج، ارشاد و اوقاف؛
- محترم سلیمه سویدا، رییس مؤسسهی تربیهی معلم زینبیه؛
- محترم آزاده عرفان، آمر فرزانهی مکتب ابتدایی امالبنین؛
- محترم ساجده سبحان، سرمعلم فعال لیسهی عایشه درانی؛
چه میبینی به بینیِ هزاره
به سازوبرگِ چینیِ هزاره
نگه کن در جهانبینی، نه بینی
که بِنْماید برینیِ هزاره
نبین در ژست بینی هزاره
ببین در بازبینی هزاره
تو تنها دیده ای بینی او را
ندیدی نازنینیِ هزاره
هزاره اهل بینش است و برهان
هزاره کار و کوشش است و عرفان
هزاره از تعصب گشته زخمی
هزاره از جهالت دیده تاوان
های (ه) زندهگی را بنویسیم یا نه؟
گرچه موضوع دشواریست چون پاسخ مفصل میخواهد؛ اما با آن هم ناگزیرم نکات ناچیزی، که در زمینه میدانم، اینجا بنویسم.
در پیوند به نوشتن و ننوشتنِ های غیر ملفوظ (ه) در واژههای زندهگی و همانند آن باید بگویم، دلایلی که اینجا میآورم، برآیند رویکردی است که در چند منبع ایرانی و کشوری (نوشته و کتاب) داشته ام.
۱- گفته میشود که ها (ه) در گذشته و متن اوستا به گونهی ک» بوده یعنی به گونهی زندَک»، بندَک»، مردَک» و به مرور زمان این کاف(ک) شاید به دلیل گرانی یا سنگینی تلفظ به ها (ه) دیگرگون شده و به همین ترتیب کاف نیز با گذشت زمان و به همین دلیل و برای آسانی تلفظ به گونهی طبعی به گاف (گ) ابدال یافته که در این صورت باید ها (ه) را در نوشتن حذف کنیم. اما شمار دیگر با تکیه به همین پیشینه و استناد و استدلال میگویند که درست است که ها» گونهی دیگرگونشدهی همان کاف است اما پسوند جمعی، که پس از آن میآید، یعنی پسوند گان» در حقیقت الومورف (شکل دیرگونهی یک واژه) پسوند جمعساز اٰن» است که به نسبت سنگینی و درشتی تلفظ با گرفتن واج پیوندِ (اتصالی) گاف (گ) شکل امروزی زندهگان» و زندهگی» را به خود گرفته است و اینجاست که ها (ه) باید به جای خود در نگارش حفظ شود. این گروه به این باور اند که حذف یک واج، بدون دلیل منطقی و زبانشناسانه به زیان ساختار آوایی و اصالت زبان است.
از سوی دیگر نوشتن ها(ه) در این واژهها از نگاه فونوتیکی و الفبایی و در برابری با زبانهای دیگر، چون زبان انگلیسی بهتر است و منطق دستوری و نگارشی دارد و از نگاه زیبایی و تجسم و جلوهی خطی نیز زیباست. این گروه میگویند که گفتن و نوشتن زندهاٰن» و زندهای» چون دشوار بوده شنونده و گویندهی زبان به یاری و عاریت گرفتن واج پیوند گاف، زندهگان» و زندهگی» گفته اند و نوشته اند.
همچنین گروهی، که مخالف نگارش ها (ه) در واژههای زندهگی» و زندهگان» استند، به این باورند که در حقیقت ها(ه) گرافیم یا گونهی نگارشی همان واج سدادار و کوتاه زبر (ـــَ) است و با حذف ها (ه) زبر بالای واج دال (د) قرار میگیرد و بنابر این باید هنگام نوشتن واژههای زندهگی، زندهگان و همانند شان از نوشتن ها» پرهیز کرد.
۲- دیدگاه نرمتر و معتدلی نیز در زمینه وجود دارد که شماری از زبانشناسان، ویراستاران و دستوردانان ایرانی مطرح کرده اند. این گروه میگویند که باید ها (ه) را در واژههایی نوشت که صفت باشند و در واژههایی حذف کرد که از نگاه دستوری اسم باشند. در این صورت واژههایی: زنده، بنده، مرده، پژوهنده، بالنده، افسرده، گوینده و. چون صفت اند، باید با حفظ ها(ه) و با افزودن پسوند جمعساز گان» و گی» نوشته شوند و واژههایی چون: خانه، شانه، ستاره و . که از نگاه دستوری اسم اند، باید با حذف ها(ه) و به گونهی: خانگی، شانگی و ستارگان نوشته شوند. اما این دیدگاه نیز چالشها و استثناهای خود را دارد. مثلن نمیتوانیم میمنه» را، که هم صفت است و هم اسم به این شیوه بنویسیم؛ چون واژه از لحاظ دیداری خیلی بدهیأت و بدسیما میشود؛ مانند: میمنگی.
اینجاست که میمنهگی» به نگاه، زیباتر جلوه میکند و قاعدهمندتر نیز است.
پارهیی از این دیدگاهها دریافتهای خودم از موضوع است که نمیدانم تا چه اندازه پذیرفتنیست.
این هم مسلم است که در بسیاری از نکتههای نگارشی و دستوری هنوز نه تنها در میان نویسندهگان و دستوردانان ما و ایرانیها اختلاف نظر وجود دارد که این اختلاف در نگارش و پذیرش در میان فرهنگستانهای دولتی و نهادهای فرهنگیِ خصوصی و افراد مستقل و دارای صلاحیت در این زمینه نیز در هر دو کشور وجود دارد.
در این میان من، شخصن نوشتن ها» را دوست دارم و از نوشتن آن بنابر دلایل و براهین بالا حمایت میکنم. امروزه یکی از مشکلات جدی زبان پارسی در روند آموزش برای کودکان و بیگانهها وجود واجهاییست که گرافیم یا گونهی نگارشی در خط فارسی ندارند و اگر به این زنجیره ها(ه) را_ که مبین زبر یا فتحهی گرافیمیک در این زبان است_ نیز از نگارش حذف کنیم، به جای حل مشکل و آوردن آسانی، به چالش موجود افزوده خواهد شد و یکی از ظرفیتها و داشتههای آوایی زبان ما کم خواهد شد. چنانکه در ایران واو(و) و یای (ی) مجهول را از گویش انداخته اند و این جفای بزرگ در حق زبان و الفاظ دارای این واجها در متون است و مغالطه و عدم تفکیک را نیز بار میآورد. در این صورت آیندهگان فرق شیر (مایع نوشیدنی) و شیر (حیوان درندهی جنگل) را از گویش ایرانیها نخواهند دانست.
برادرزادهی نازم؛ کودک هوشیار و نازنین؛
به همین بهانه میخواهم نکتههایی را در بارهی کودک بنویسم که برای بزرگان و اعضای خانواده به ویژه پدر و مادر در پیوند به کودکان شان خیلیها ارزنده و مهم است. این نکات ارزشمند و بنیادی، بیشتر توصیههای اخلاقیی استند که نقش مهمی در روند رشد، روان و شخصیت کودکان در آوان جوانی و بزرگسالی دارند و باید جدن در زندهگی روزمره و در برخورد با کودکان رعایت شوند.
۱- کودکان از ما میآموزند و پیروی میکنند. آنان رفتارهای ما را زیر نگاه ذرهبینی خویش دارند؛ پس در برخورد با کودکان باید مراقب رفتارها و گفتارهای ما باشیم. ما الگوی رفتاری آنان ایم و آیینهی شکلگیری پندار و کردار شان.
۲- کودکان را نهراسیم و از کودکهراسی جدن بپرهیزیم. بسیاری از مادران، پدران و اعضای خانوادهها به جای همراهی با کودکان و تعطیل موقت کار شان، آنان را از چیزهای موهومی میترسانند؛ به گونهی نمونه میگویند: نرو که میترسی، ده تاریکی نرو میترسی؛ آرام میشی یا پشکه سدا کنم؛ چُپ بشی اگه نی ده گیر ببو میتُمت؛ آرام میشی یا چوبه بیارم؛ چُپ شُو اگه نی داکتره سدا میکنم که بیایه پیچکاریات کنه و از این نمونهها دهها مورد زشتتر دیگر.
کودکهراسی اثرات ناگواری بر روان کودکان در بزرگسالی دارد. من باوجودی که عقلن باورمندم که مرده، کاری به کار آدم ندارد و کسی_ که بمیرد_ جز کالبد چیز دیگری نیست. همچنین با آنکه حالا میدانم و باور دارم که پشک یک حیوان و جن نیست که چهره عوض کرده به خانههای ما بیاید، با همهی این ملاحظات هم از مرده و هم از پشک در هنگام شب و در تاریکی به گونهی ناخودآگاه میترسم که علت آن آشکارا همان گفتهها و حکایتهای هراسناکی اند که در هنگام کودکی از بزرگان خانواده یا همبازیها و اطرافیانم شنیده بودم و تلیقنهایی نادرست شده بودم.
۳- کودکان را سرزنش و تحقیر نکنیم؛ به ویژه در حضور دیگران و در جمع همسن و سالان شان. این کار به شخصیت آنان در آوان جوانی و بزرگسالی خودکمبینی و ناتوانپنداری را نهادینه میکند و ابتکار عمل را از آنان میگیرد.
۴- کودکان را در جمع بزرگان احترام کنیم و حق صحبت را از آنان_ با این باور که در جمع بزرگان نباید خُردان صحبت کنند_ نگیریم و به هنگامی، که لب به سخنگفتن گشودند، نگوییم که خاموش باش یا به ایما و اشاره آنان را خاموش نسازیم. این کار جسارت آنان را در هنگام جوانی و بزرگسالی میکشد و کودکان را کمروحیه و خجالتی بار میآورد.
۵ - در حضور کودکانِ مان یکی را بر دیگری از لحاظ تفاوتهای جنسی و رفتاری و کنشی برتری ندهیم و در میان شان محبت، بذل رفتاری، هدیهها و توجه مان را به گونهی برابر تقسیم کنیم. چنین رفتاری با کودکان از شکلگیری عقده و کینه در آنها جلوگیری میکند و به جای آن مهرورزی و حس برابری و توازن را در آنان تقویت و نهادینه میکند.
۶ - در حضور کودکان از بهکارگیری ادبیات و سخنان ناستوده و غیر اغلاقی_ چون فحش، دشنام و ناسزاگفتن_ به همدیگر بپرهیزیم و آنان را نیز از مخاطبقراردادن چنین ادبیات و سخنان برحذر داشته باشیم.
۷- تا اندازهی ممکن و برابر با توان اقتصادی خود و خانوادهی خود کوشش کنیم تا خواستها و توقعات کودکان را در بخشها و اموری چون جامه، بازیچه، تغذیه و آموزش برآورده سازیم. این کار به روند رشد سالم و آرامش فزیکی و روانی آنان یاری میرساند.
۸ - در حضور آنان به همدیگر مهر بورزیم و مهربان باشیم تا آنان نیز مهربان و مهرورز و عاطفی بار بیایند.
۹- تا جایی، که امکان دارد، مانع کنشها و واکنشهای مثبت رفتاری و ابتکار عمل آنان نشویم و از گفتن جملهها و عبارات نکو»، نمیتانی»، نمیشه»، به تو چی و . بپرهیزیم تا به این ترتیب در ذهن و زبان آنان توانستن، خواستن و توانش و کوشش را ساری و جاری بسازیم.
۱۰- از بیان افکار منفی، خرافهباوری و رعایت سنتهای ناپسندیده و جاهلانه در پیشگاه آنان اجتناب کنیم تا به این ترتیب آنان را مانند خود نسازیم. کودکان را باید به مثبتاندیشی ترغیب کنیم و بینشهای روشن و اندیشیدن و خردورزی را به آنان بیاموزیم.
سوژهی دل
هرکس که میرود به تو مانند میکنم
دل را به پای رفتن تو بند میکنم
میدانم اینکه نیستی، در عالم خیال
پای تو را به پای او پیوند میکنم
هرکار را به وسعت اندیشه و خیال
هرکار را به چشم هنرمند میکنم
هستی کتاب هستی من، میزنم ورق
از برگههای خاطرت افرند میکنم
از چشم روزگار تو را میکنم نهان
اسپند میکنم، وَ بلابند میکنم
پنداشتی که شادم و لبخند میزنم
میگریم و به روی تو لبخند میکنم
میکارمت به کوچه و پسکوچه، در سرک
نقش تو را به سوژهی دل بند میکنم
آسوده تا که کودک دل میشود، همیش
خود را فریب داده و ترفند میکنم
گفتی که چاقوچِله شدم، بیبهانه ام
کی دیده ای درون من ارچند میکنم
بیزارم از خدا و رسولٍ قدیم شان
تو را رسولِ عشق و خداوند میکنم
۱۳۹۸/۸/۲۶
نقشِ محصل
امروز، روز هلهله و التهاب، خوش
فرصت برای گفتن افکار ناب، خوش
امروز، روز بازی نقشِ محصل است
آوردگاهِ رستم و رخشِ محصل است
انگار، لحظههای ظهور من و شماست
آغازِ کارگاهِ حضور من و شماست
امروز را به نام من و تو رقم زدند
آنانکه در سمستر آخر قلم زدند
امروز، روز صحبت و وقت دلایل است
هنگامهی بروز هر آنچه که حاصل است
امروز، روز گفتنِ شعر و ترنم است
روزِ بلوغ فکرت و وقت تفهُم است
روز دفاع آنچه نوشتیم در کتاب
مفهومهای ناب، که کِشتیم بیحساب
پایانِ نامههای قشنگ تلاشِ مان
آیینهی تمامنمای تراشِ مان
امروز بهر جملهی ماها مبارک است
هر که قدم گذاشته اینجا، مبارک است
امروز بر تمام عزیزان خجستهباد!
بر دوستان و محضر مهمان خجستهباد!
* * *
امروز را به نام خداوند میکنم
راهِ ورودِ اهرِمنان بند میکنم
استاد من، برای تو تقدیم احترام!
با امتنان ویژه و گلواژهی سلام
از تو سپاس اینکه برایم سبق شدی
روشنگر ضمیر من و راهِ حق شدی
از یُمن تو شده که من اینجا سِتاده ام
در پیشگاهِ لطفِ شما، سرفتاده ام
ممنون لطفهای تمام شماستیم
مدیون رنجهای مدام شماستیم
ما را به پاس دغدغهها مان امان دهید
گر ناتوان شدیم، شما ارمغان دهید
این برگِ سبز و تحفهی درویش، پیشِ تان
این کار معنوی کم و بیش، پیشِ تان
از رهنمود و زحمت تان، یک جهان سپاس
از لطفها و رحمت تان، یک جهان سپاس
از آمرِ معظّم بخش زبان، سپاس
از جملهی حضار و بزرگ و کلان، سپاس
از همقطارهای عزیزی، که حاضر اند
در زیر سقفِ آبی این آسمان، سپاس
بر اهلِ بیت دانش و فرهنگ سد سلام
بر هرکه هست در صف فرزانهگان، سپاس
اینک حضور تکتک تان میکنم بیان
نام قشنگ و شهرت تکتک، محصلان
با ذکر نام و منبع و عنوانِ کار شان
با آنچه هست در صدف اشتهار شان
* * *
صادق فضلی شده نقشآفرین
در مَقام و جایگاه اوّلین
او بیاید پیش، از ما در نخست
تا کند آغاز برنامه، درست
شعرها را او قوالب میکند
خویش را در کار، غالب میکند
با خلیلالله خلیلی کار اوست
گونههای شعر در افکار اوست
* * *
دومین فردِ گروه پیشتاز
هست زهرای نگار سرفراز
کار او کشف است در متن قدیم
میکند آغاز با نامِ حکیم
ویژهگی نثری کشفالحَجوب»۱
از کتاب نثر هجویری خوب
حرفها دارد به دستور زبان
از حدود صرف و نحو، اندر بیان
اندکی هم از فنون و از بدیع
از جناس و سجع و الفاظ رفیع
* * *
دیدگاهِ بوعلی و بو سعید
را اسداللهِ عابر برگزید
در تصوف کرده این پیکار را
در نوردیده رهِ اسرار را
باشد او فرد سوم در این میان
میکند راز تصوف را بیان
از نگاه دو ابرمرد زمان
از نگاه فیلسوف و رازدان
* * *
سونیا، اَژمان رؤوفی، چارم است
در خیال و در تصورها گم است
شد مجاز و استعاره کار او
در کتاب شایق و اشعار او
کشف کرده این دو عنصر را زیاد
در درون شعرهای زندهیاد
* * *
زمستان را به اشعار معاصر
کند دنبال دانشجوی ماهر
پدیده نام دارد این جوانه
شده در پنجمین نوبت بهانه
خدا پیروز دارد در مُرامش
بود هر لحظهی هستی به کامش
* * *
و حالا نوبتی از داستان است
برای گوهر وقت و زمان است
چنین گوهر نصیب و کیفر اوست
به بحر شاهنامه گوهر اوست
ششم آید به میدان با سعادت
که از وقت و زمان دارد حکایت
سمیه همنشین و هم قرینم
الهی رنجهایش را نبینم
* * *
فریحه کاشفی دُخت برین است
در این پیکار، جایش هفتمین است
کند دنبال حق را با عدالت
به شهنامه که کار بهترین است
مسلمانی ما در حق و عدل است
تمام محتوای دین همین است
۱۳۹۵/۸/۳
درست بگوییم و درست بنویسیم.
یکی از نادرستیهایی، که در زبان معیار رسانههای تصویری و شنیداری معمول شده است گفتن و به کاربردن نادرست ترکیب فعلی در ساختار زمان آینده (مستقبل) است. اگر این شیوهٔ گفتار و نادرستی تنها در زبان غیر معیار و غیر گزارشی و خبری به کار میرفت، درخور نگرانی نبود، اما کاربرد آن در برنامهها و زمینههایی، که در آن باید زبان معیار به کار رود، زیانبار است و در درازای زمان میتواند آسیبها و آشفتهگیهای جدییی در ساختار نحوی و دستوری زبان وارد کند.
نمونهها:
۱- نادرست (در زبان گفتارِ معیار):
- خاد گفتم
- خاد گفتیم
- خاد گفتی
- خاد گفتید
- خاد گفت
- خاد گفتند
۲- درست (در زبان نوشتار و گفتار):
- خواهم گفت
- خواهیم گفت
- خواهی گفت
- خواهید گفت
- خواهد گفت
- خواهند گفت
نکته۱: به جای فعل گفت» میتوانیم هر فعلی دیگری را با رعایت همین قاعده به کار بریم.
نکته۲: در زبان نوشتار و معیاریِ هنجار، ساختن فعل زمان آینده چنین است:
{ریشهٔ شماره یک فعلِ کمکی خواه» + پسوندهای فاعلی (ام، ایم، ای، اید، اَد و اند) + ریشهٔ شماره (۲) هر فعل تام یا فعل گذشتهٔ سادهٔ سوم شخص مفرد غایب}
چنانچه در نمونههای شماره (۲) گردان گردید.
خط سرخ شما را زرد کردند
دل تان از ت سرد کردند
شما که درد و وجدانی ندارید
دل خلق خدا پردرد کردند
جنایتکار را آزاد کردید
چهگونه اینچنین بیداد کردید؟
دل بیگانهگان را شاد و قلبِ
تمام ملتم ناشاد کردید
شده سرهای تان خم، از خجالت
مروتهای تان کم، از خجالت
اگرچه سخت بیشرم و زبون اید
شدید الگوی ماتم، از خجالت
سخنان اخیر تنویر از تنور داغ تعصب، تمامیتخواهی و بیخردی زبانه کشیده است.
سرانجام روشن شد که حلیم تنویر مجموعهی طنزی خر بیفرهنگ» خویش را برای خود نوشته بوده و مخاطباش خودش بوده. حلیم تنویر نه از حِلم و حلیمیت نشانی در رفتار و کردار خود دارد نه از مادهی تنویر، که نور» است، در ذهن، پندار و افکارش پدیدار است. از سالیان پیش، که او در وزارت اطلاعات و فرهنگ معین بود، با او از راه نوشتههایش آشنا شدم. نوشتههایی که بیشتر در محور زبان، تعصبات زبانی، پارسیستیزی و جدایی پارسی و دری بود. او از قماش یون، طاقت، اصولی و سلطانزوی است و با قلم و گفتار، شمشیر عبدالرحمانخانی میزند و رویای گلمحمد خانِ مُهمندی در سر میپروراند. در حقیقت تنویر، طاقت، یون، اصولی و سلطانزوی زبانِ دل غنی استند و زادهی یک تفکر اند. اینها میگویند و غنی عمل میکند؛ اما کسانی مانند تنویر و طاقت و یون از اندازه، معیار و آمار عملکرد غنی ناخشنود اند و میخواهند که آقای غنی فراتر از این برود و خواستهها و خوابهای آنان را زود برآورده سازد.
از سخنان اخیر تنویر روشن میشود که او از تعصب، نبود تحمل و کندی روندِ اجرایی پاکسازی قومی و دیگرستیزی، درد میکشد و این سخنان او از تنور داغ تعصباش زبانه کشیده است. او عقدهمند است و کولهبار تعصب و عقده را تا اینجای زمان بر کوهان خریتاش حمل کرده و با جازدنِ خود در هیأت یک نویسنده، فرهنگی و روشنفکر، این عقدهها و تعصبات جانکاه را پنهان کرده است و سرانجام در عالم فراموشی این نقاب برساختهی شخصیت فرهنگی و علمی از روی مبارک افتیده و عقدهها و تعصباتِ متراکم ناگهان ترکیده.
او سوراخ دعای راهِ حلِ بحران کشور و رسیدن به وحدت ملی را گم کرده است و غافل مانده است که رسیدن به وحدت ملی با ابزار وحدت قومی و سلطهی تباری ممکن نیست. خوب بود که آقای تنویر به جای عقدهی تاریخی، حافظهی تاریخی میداشت تا میدانست که با کشتنها و ازدواجهای اجباری و ساختن حرمسراها از دختران اقوام دیگر نه به وحدت ملی (وحدت قومی) میرسیم نه نسل یک قوم ریشهکن میشود. اگر این کار ممکن میبود حالا آقای تنویر آرزوهای امروز خود را چنین بیپرده نمیگفت و تا این اندازه ماهیت و منِ هیولایی خود را روشن نمیکرد.
دیدگاه من این است که تنویر و همانندان و همباوران او بزرگترین دشمنان پشتونهای شریف کشور ما استند. او و همباورانش بقا و لقا، برتری و مهتری و سلامت و جلالت پشتونها و زبان پشتو را در حذف، تحقیر، تضعیف زبان و فرهنگ دیگران، بردهداری ستیزه و تسلط بر دیگران میدانند. در حالی که قومگرای واقعی و بامنطق کسی است که به جای ستیزه با دیگران و دیدن خواب نیستی و اسارت دیگران به پالودهکردن خود و فرهنگ خود میپردازد و خواب کشتن، و تخلیهی غرایز را نمیبیند.
تنویریان باید به جای داروغهگی و رصد زبان، فرهنگ و هستی و هویت دیگران به تنویر ذهن خود و ذهن همتباران خود بپردازند و در جغرافیای ذهنی و تباری خود چراغهای دانش و کوشش را بیفروزند و در آن حیطه و حوالی به نبرد نادانی و سنت بروند. تنویریان و یونیان باید طاقت و تحمل حضور دیگران را داشته باشند و به اصول انسانی و حقوق بشری پابند باشند نه به توهم اصولیان و مومندیان. اگرنه تا ابد در تاریکی تعصب و حقارت و حسرت خواهند ماند و خواب سلطانیی از جنس هما و عنقا دیدهدیده خواهند مرد.
راه بنیادی رسیدن به وحدت ملی تَنَوُّر(روشنگری)، تنوع و تکثر است نه تهَوُّع و تعصب. راه رسیدن به وحدت ملی و ملتشدن پذیرندهگی، انعطافپذیری و تساهل و مداراست نه تعصب و تسلط. حلیم تنویر باید با الهام از نام و تخلصاش هم در برابر دیگران حلیم باشد هم به تنویر ذهن خود بپردازد. کاری را، که او پیشنهاد کرده است، پیش ازین در دل تاریخ چنگیزیان و عبدالرحمان خان در اینجا و احمدشاه ابدالی و سلطانمحمود در سرزمین هند کرده اند اما امروز جز نام و خاطرهی بدِ تعرض، ، قساوت و چپاول از آنان در افکار ما و برگههای تاریخ نمانده است. چنگیزیان به هزاران و دهها هزار دختر بلخی و هراتی کردند؛ اما امروزه میبینیم مدنیت پارسی و بلخی و هراتی با اصالت خود پابرجاست و نسلهای امروز بلخی و هراتی مغولی نشده اند.
جناب تنویر و تنویریان بینور و بیمعرفت!
رویای کشتن دوستمها، محققها، حکمتیارها و ربانیها را از سر بیرون کنید؛ آنها را در بستر نابخردی، انحصار، فساد، نبود قانونیت، خودکامهگی، قومگرایی، نابرابری و تعصب بیشتر از این نپرورانید و چاقوچِله. اگر این بستر نامیمون را پالوده و انسانی نسازید، هزاران هزاره، اوزبیک، پشتون و تاجیک دیگر در نقش محقق، دوستم، حکمتیار و صلاحالدین ربانی سرخواهند زد و به میدان خواهند آمد.
در ت همه چالشها با تیوری توطئه و ترور برطرف نمیشوند. گاه باید از خرد ی، مدیریت منعطف و عواطف انسانی نیز کار گرفت و باورمند به فرهنگها، هستیها و هویتهای گونهگون و ساختارهای اجتماعی و مدنی امروز شد. دوران سلطه و استیلا و مهتری و کهتری سرآمده است. جامعهی امروزِ ما و جهان به یکرنگسازی نه، به رنگینکمان یک رنگ انسانی و حقوق بشری نیاز دارد. دختر هزاره را به اکراه به پشتون ندهید، مدنیت و شعور شهروندی پشتون را چنان بالا ببرید که همسنگ دختر هزاره شود و آن گاه دختر هزاره به رغبت خود بچهی پشتون را به همسری برگزیند و به همین گونه روند وارونه و ضربدَر اختلاط مدنی، اجتماعی و شهروندی همه اقوام با یکدیگر.
پ.ن: تنویر با ارتکاب این گناه آشکار و نبخشودنی مستحق مجازات و تنبیه است.
جنرال، با مدال شما خم نمیشود
با جیغ و قیل و قال شما خم نمیشود
تقدیر خود به دست اجانب سپرده اید
در پای پول و چال شما خم نمیشود
اِستاده مثل شیر ژیان از برای حق
این مردِ بیمثال شما خم نمیشود
دستان تان به بیضهی جنرال اجنبی
اینگونه است حال شما خم نمیشود
آید اگر ترامپ به پیشاش برای عذر
آن خرس زرد و زال شما خم نمیشود
تا که بُوَد به پشت شما زور اجنبی
تا که بُوَد مجال شما خم نمیشود
بیدار و استوار شده بعد ازین، حتا
در خواب، در خیال شما خم نمیشود
دیگر فریب وعده و صلت نمیخورد
حتا به انفصال شما خم نمیشود
پروندههای جعلی تان گشته بیاثر
از ترس پرسوپال شما خم نمیشود
دارد به یُمنِ تجربهی خویش، بیشمار
پاسخ به هرسوال شما، خم نمیشود
روبهصفت به درگه او میروید، لیک
در پیش هرشغال شما خم نمیشود
حالا گذشته صفحهی تاریخِ زور تان
بشکسته پروبال شما، خم نمیشود
در پنج سال قدرت تان خم نشد، کنون
در فرصت زوال شما خم نمیشود
دیگر به وعدههای میانخالی شما
دیگر به احتمال شما خم نمیشود
جَیک» است و بترِ نو»ی ت به سود اوست
دو پشه است خال شما خم نمیشود
ح. غمکش» ۱۳۹۸/۹/۱۲
ناکامورا (کاکامراد) ابرانسان عصر ما
نکامورا نمرده، زنده و جاوید گشته
برای سبزماندنهای ما تردید گشته
نکو مورا وَ یا کاکامراد ما از این پس
بهارانی شده، در بیشهها تبعید گشته
کسی که ایستگاه مرگ را خود برگزیده
سفر کرده به سمت آسمان، خورشید گشته
نکامورا نمیمیرد فقط از چشمهای ما
شده پنهان وَ در دلهای ما تمهید گشته
نکامورا ابرانسان عصر ماست، حالا
به جوباران شده جاری و باغ و بید گشته
چنان با انقلاب سبز خود دلهای مردم
ربوده که خریدارش همه نادید گشته
۱۳۹۸/۹/۱۵
پیشکش به علاقهمندان فتبال و مسیبازان
آسمانصندوقی
پوک اگر باشم ریالی» میشوم
باد کرده، پرتغالی میشوم
گر فروتن باشم و خونسرد و رام
بارسایی»، ایدهآلی میشوم
شوت»هایم نیست آسمانصندوقی
شوت» اگر کردم ریالی» میشوم
کار من باشد خم و پیچ و شگرد
ناگهان حالی به حالی میشوم
کار من ویرانگری و حیرت است
در دل میدان غِزالی میشوم
سحر میورزم، کنم جادوگری
چستوچالاک و شمالی میشوم
فکرها دارم به سر در راه گول»
فکر چون کردم خیالی میشوم
فرصتم را گر دهم بهر رفیق
گاهگاهی انفعالی میشوم
شرم دارم گریه در میدان کنم
تا خجالت از سیالی میشوم
نیستم در باختها پَست و غمین
نی به بُردم لا ابالی میشوم
از بداخلاقی، کدورت عاری ام
از تکبر نیز خالی میشوم
تو بگو نامم کی استم بعد از این؟
بارسایی» یا ریالی» میشوم؟
آذرماه ۱۳۹۶
گاه غرق تجمل الفاظ میشویم تا غرق تجمل احساس.
پرداختنِ افراطی به مسایل و ویژهگیهای تکنیکی و زبانی شعر از قبیل واجآرایی، لفظآرایی، موسیقیت درونمتنی و کناری، جانشینی، همنشینی و کاربرد آرایههای لفظی، همه و همه غرقشدن در تجمل الفاظ است و شماری از سرایشگران (شاعران) این کار را عامدانه و به گمان نوگرایی و نوپردازی میکنند که خود برهانی روشن از غرقشدن در تجمل الفاظ یا شکلپروریست. این گونه برخورد با شعر خود پردهانداختن بر روی تجمل احساس یا به گونهٔ دقیق و عمیقتر، همان جمال معنوی یا درونمایهگی (محتویت) شعر است؛ اما در حقیقت جوهر اصلی و پیام یک اثر، جمال معنوی یا محتوای آن است که این اصالت و جمال را نباید ناشیانه با آرایشهای غلیظ تکنیکی و حتا گاه مصنوعی و به دور از طبعیت و طبیعت زبان پنهان کرد.
پرداختن به جمال ظاهری زبانِ شعر، آن هم به گونهٔ غیر طبعی و به دور از سرشت و سرنوشت زبان و طبیعت کلام دقیقن ملیحیت و ملاحت زبان و اثر هنری را، که شعر هم یکی از آن است، کم میکند و به شدت بر گیرایی، گیرندهگی و جاذبهٔ اثر (شعر) اثر منفی میگذارد و تأثیر گذاری بر شنونده (مخاطب) را کمرنگ میکند؛ تا جایی که حتا از فراگیرشدن و جاودانهگی اثر هم میکاهد. پرداختن به جمال ظاهری شعر نبا ید در حدی باشد که از آن بوی ناخوشآیند غیر طبعیبودن و تصنع استشمام شود و ذایقهٔ جادویی و مطبوع درونی سخن (شعر) را زیر پرسش ببرد. در حقیقت این زرقوبرقهای غیر طبعی و مقطعی، که زیر عنوان نوگرایی مطرح میشوند، جز حباب روی آب چیز دیگری نیستند. لایهها و جلوههای بیرونی شعر به عروسی میمانند که تازه از آرایشگاه بیرون شده باشند و از ارزشهای اخلاقی و انسانی تهی باشند؛ خاصه که پس از شستن دست و رویش آن جلوههای عرضی بر طرف شود و این وضعیت در حالتی نمودار شود که شخص یادشده از جلوههای آفاقی و عمقی هم تهی باشد. جلوهها و تجملهای بیرونی یا ظاهری شعر برای ژانر ادبی، به ویژه شعر یک مرغوبیت است نه مطلوبیت، آن هم که با طبیعت زبان سازگار و هم سرشت باشند.
بیشترین شعرهای جاودانهیی_ که از روزگاران پیشین تاروزگار ما عمرکرده اند و از این به بعد هم زمزمهٔ ذهن و زبان همه خواهند بود_ شعرهایی استند که دارای تجملهای احساسی و درونمایگیهای ارزشی، انسانی و بشری اند تا سرودههای یک بار مصرف فورمگرا و تکنیکی که مانند شهابسنگ یک بار میدرخشند و به ابدیت نابودی و زوال میپیوندند.
ولگردی شامگاهی در کوچههای منتظر
کافیست تو خوش باشی
بسیار شدم ویران، کافیست تو خوش باشی
در پای غمت نالان، کافیست تو خوش باشی
من کفر قسمخورده، با باور نوروزی
تو غرقِ شطِ ایمان، کافیست تو خوش باشی
فرهادی عشق تو، در کوه المهایم
شیرینیِ کامِ جان، کافیست تو خوش باشی!
خیامی شکهایم، در پای خرد پایم
محجوبهٔ۱ با قرآن، کافیست تو خوش باشی!
یک شهر غزل هستم، شیداییِ شور تو
با چاشنیِ دوران، کافیست تو خوش باشی
من صبح ستوهیده، حماسهٔ شب دیده
تو شام و لب خندان، کافیست تو خوش باشی
فرغانه و کولابی، سیراب و سرِ آبی،
من مثل سرابستان، کافیست تو خوش باشی
سونامیِ فریادم، در ساحل وامانده
آماجِ تبِ طوفان، کافیست تو خوش باشی
میمیرم و میخندم، انگار فرحمندم
تا تو نشوی گریان، کافیست تو خوش باشی
در شهر غمت شاعر، ولگرد خیابانیست
تا مقصد بیپایان، کافیست تو خوش باشی
ب.ب»
۱۳۹۵/۸/۲۸
درباره این سایت